حقایق درباره لیلا دختر ادریس   2016-09-14 22:24:56

استحاله تدریجی توأم با نارضایتی و نگاه شکاک جامعه به آدمها بن مایه ی اصلی فیلمنامه "حقایق درباره لیلا دختر ادریس" اثر بهرام بیضایی است.
لیلا دختری که از شرایط موجود و زندگی در یک موقعیت تکراری (که عبور گاه وبیگاه قطاری که در ابتدا شتابان میگذرد و سپس به قطاری لنگ تبدیل میشود که گویا به غیر از فرسایش اعصاب و روان لیلا ثمره دیگری ندارد و نه هرگز انگار در ایستگاهی می ایستد و نه مسافرانش از پنجره های آن دست تکان می دهند.)به ستوه آمده و به قولی میخواهد دست به کاری زند که غصه سر آید .

لیلا بهترین چاره را در هجرت می بیند .از محله ای در پایین شهر که همه لیلا را می شناسند و لیلا آنجا بزرگ شده و قد کشیده ...اما جالب اینکه لیلا شناسنامه ندارد٬ نه اینکه گم کرده باشد٬ بلکه اصلا به خاطر ندارد که شناسنامه ای در کار بوده باشد٬ و جالب تر اینکه وقتی لیلا به ثبت احوال رجوع میکند تا مشکلش را حل کند ناباورانه اسم خود را در دفاتر فوت شده ها پیدا میکند. لیلا سالها پیش از نظر ثبت احوال مرده بوده است .لیلا قدم در راهی میگذارد تا هویت گم شده خود را بیابد و به ثبت برساند . او که به محله ای جدید نقل و انتقال کرده هر روز به چندین جا سر میزند تا شاید کاری در خور بیابد.

دلال مسکن لیلا را به اتاقی در یک آپارتمان برده و آنجا را به او اجاره داده است. اما پیش از لیلا در آن اتاق فاحشه ای بسیار مردم دار !!! به اسم اعظم زندگی میکرده است . هر روز که میگذرد لیلا بیشتر به این باور میرسد که اگر میخواهد زندگی راحتی داشته باشد باید کمی تن به تغییر بدهد ( نمونه هایی را در قسمت هایی که لیلا دنبال کار میگردد و نمی یابد می بینیم . هر کسی که حجاب ملایم تری دارد و با لبخند و رویی گشاده برخورد میکند کار را زودتر فرا چنگ خود می آورد ) . لیلا هر شب بعد از کلی جستجوی کار از این شرکت به آن شرکت ٬ خسته و دلگیر به اتاقش برمیگردد . اما به محض رسیدن با دسته ی لات های گردن کلفت ٬ جاهلها و مردهای مست روبرو میشود که همگی مشتری های پر و پا قرص اعظم بوده اند. آنها یا لیلا را با اعظم اشتباه میگیرند و یا هیچ فرقی بین این دو نمی بینند . لیلا هرچه تلاش میکند تا بفهماند که اعظم از آن جا رفته و او اعظم نیست٬ بی فایده است تا جایی که حتا نامزدش ارسلان هم در این که او تبدیل به یک اعظم شده و یا از ابتدا مثل اعظم بوده یقین می یابد و در صحنه ای به لیلا حمله می کند و آشکارا می گوید وقتی همه با تو کار دارند چرا من کاری نداشته باشم چرا من بهره نبرم ...!!!.جامعه آنقدر به لیلا در پذیرفتن اینکه او اعظم است فشار وارد میکند که سرانجام لیلا را به جنون وامیدارد . شب هنگام مردی در میزند ٬ صدای لیلا می آید که میگوید : "بیا تو در بازه" ... مرد داخل اتاق میشود و کنار لیلا می نشیند و او را اعظم خطاب میکند . لیلا با لبخندی مرد را مطمئن میکند و ناگهان با شمشیری( که پدر بزرگ هنگام مرگ سپرده که آن را به لیلا بدهند ) به مرد حمله میکند و شمشیر را در بدن مرد فرو میکند . ...

این استحاله تدریجی مرا به یاد داستان گاو اثر نویسنده ی بزرگ مرحوم غلامحسین ساعدی می اندازد ٬ اما با این تفاوت که لیلا ی بهرام بیضایی این استحاله و این گاو شدن را نمی خواهد بپذیرد و علیه آن قیام میکند . لیلا را جامعه و ادمهای آن می خواهند که به گاو تبدیل کنند و لیلا مقاومت و ایستادگی میکند اما مشد حسن داستان ساعدی در غم از دست دادن گاوش تبدیل به گاو میشود و جامعه و آدمهای آن میخواهند که جلوی این استحاله را بگیرند اما مشد حسن درگاو مستحیل میشود ....


حمید افشار


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات